چند سال بعد یانگوم که کوچک و ناآگاه بود، به همه میگوید پدرش افسر گارد سلطنتی بوده و همین صحبتها باعث میشود که مامورین او را پیدا کنند. یانگوم و مادرش فرار میکنند، اما مادر یانگوم که به سختی زخمی شده است، از دنیا میرود.مادر در لحظات پایانی عمرش آرزوی خود را به یانگوم چنین گفت: (دوست دارم بانوی اول آشپزخانه سلطنتی شوی و بیعدالتی و ظلمی که به من شده است را در کتاب مخصوص بانوان دربار به ثبت برسانی.)
بالاخره یانگوم وارد قصر شد و با نبوغ و استعداد درخشانی که داشت به پیشرفتهای جالبی هم دست پیدا کرد.
او دستیار (بانو هن) از بهترین دوستان مادرش میشود و به او کمک میکند تا بانوی اول آشپزخانه شود.
توطئههای بانو چویی و بردارزادهاش (گیوم یونگ) باعث میشود که بانو هن و یانگوم به یک جزیره تبعید شوند. در آن جزیره یانگوم، (بانو هن) را از دست میدهد، ولی با زنی به نام (یانگ دوک) آشنا میشود که یک پزشک معروف است. خیلیها معتقدند یانگوم اولین پزشک سلطنتی در تاریخ کره است، ولی خیلیها بر این عقیدهاند که (دائه یانگوم) فقط یک نام افسانهای است. شخصیتی که از نام چند پزشک زن دربار کرهجنوبی گرفته شده است. البته (دائه)DAE( ) یک لقب به معنای (بزرگ) است که امپراطور در آینده به یانگوم خواهد داد.
تنوع غذاهای کرهای
نوع غذاهای کرهای و ترکیب آنها به آب و هوای آن کشور مرتبط است. این کشور زمستانهای بسیار سردی دارد و از حدود قرن هفتم تاکنون کرهایها به این فکر افتادهاند که سبزیجات را جزء اصلی غذای خود کنند. آنها سبزیجات عمل آمده (نمک سود شده) خود را (یومجانگ) مینامند و حتی در طول زمستان که سبزیجات به سختی یافت میشوند، غذای اصلی آنها را تشکیل میدهند. آمادهسازی مواد غذایی در آشپزی کرهای از قدیم اهمیت بسیاری داشته است و حتی امروزه نیز با وجود آپارتمانها و آشپزخانههای مجهز، باز هم سبزیجات نمک سود شده را در خانه نگهداری میکنند. یکی از مهمترین غذاهای کرهای که پس از پخش سریال جواهری در قصر، در کشورهای همسایه از جمله فیلیپین رواج پیدا کرد و مورد استقبال قرار گرفت (کیم چی) نام دارد. ماده اصلی این غذای اصیل کرهای کلم و سبزیجات نمک سود شده و ترش شده است که از قرن دوازدهم وارد برنامه غذایی مردم این کشور شده. تربچه، خیار و قارچ از دیگر مواد این غذا هستند. کرهایها میگویند تا قرن هفدهم 11 نوع (کیم چی) پخته میشده و در برخی از آنها به جای سبزیجات از میوهجات و ماهی استفاده میشده است. پس از پخش سریال جواهری در قصر، علاقه به غذاهای کرهای بیشتر شد، به طوری که توریستهایی که از کشورهای دیگر شرق آسیا به کرهجنوبی میروند، به دنبال چشیدن مزه این غذاها هستند.
چندی پیش نمایشگاه غذاهای سلطنتی کرهجنوبی در شهر Bexco افتتاح شد. در این نمایشگاه انواع غذاهای ویژه دربار کرهجنوبی در معرض دید علاقهمندان و به ویژه شرکتکنندگان در اجلاس اپک که در این شهر برگزار شده بود، قرار گرفت. یک خبرنگار تایوانی که از این نمایشگاه دیدن کرده است، میگوید: ( )ttock(کیک برنج) بسیار خوشمزه است و طریقه پخت آن نیز خیلی جالب میباشد، زیرا از لوبیای قرمز و برنج به هم نچسبیده درست میشود. از دیگر غذاهای خوشمزه این جا (توک بوکی) سلطنتی است. این غذا مخلوط کیک برنج و سبزیجات به علاوه گوشت آغشته به سس سویا و گریل شده، همراه با قارچ است. در واقع این غذا نوعی اسنک (تنقلات) کرهای شیرین و ادویهدار با سس فلفل قرمز است. این خبرنگار میافزاید (از وقتی سریال جواهری در قصر در تایوان پخش شد، مردم علاقهمند به غذاهای کرهای شدند.
باید بگویم هماهنگی بین مصرف سبزیجات و گوشت در برنامه غذایی آنها جالب توجه است.) یکی از برگزارکنندگان این نمایشگاه میگوید: امپراطورهای این کشور به غذا اهمیت زیادی میدادند. آنها با مصرف غذاهای رنگارنگ میفهمیدند مردم چه میخورند و محصولات آن سال خوب بوده یا نه. امپراطور روزی پنج وعده غذا میخورد که دو تا از آنها در ساعت ده صبح و پنج بعدازظهر سرو میشده و به آن (سورا) میگفتند.
در وعدههای (سورا) 12 ظرف غذای مختلف و یک کاسه برنج سرو میشده و در کنار آن یک ظرف (کیم چی) و چند نوع شوربا نیز قرار داشته است. غذاهای پادشاه همیشه در کاسههای نقره و قاشق و چوبهای مخصوص سرو میشد و این ظروف به گونهای ساخته شده بودند که اگر در غذا زهر ریخته میشد، رنگ آنها تغییر میکرد.
منبع : ksabz
(راد استوارت:) خواننده سرشناس انگلیسی در هایگیت در شمال لندن به دنیا آمد و پدر و مادرش روزنامهفروشی داشتند. راد استوارت مدتی با باشگاههای (سلتیک) و (برنت فورد) کار میکرد بعد (گورکن) شد. در اوایل دهه شصت با (ویز جونز) خواننده فولکور آشنا شد و به موسیقی روی آورد و یک خواننده خیابانی شد. او دور اروپا سفر میکرد و آواز میخواند و پول جمع میکرد. جالب است بدانید که یک بار به جرم ولگردی از اسپانیا اخراج شد.
(مایکل دل:) موسس و رییس شرکت سهامی کامپیوتری DELL در یک رستوران چینی ظرفشور بود و ساعتی 2/5 دلار دستمزد میگرفت. او از این تجربهاش به نیکی یاد میکند و میگوید: (بهترین بخش آن دوران، عقل و منطق صاحب رستوران بود و اگر کمی زودتر به رستوران میرفتم میتوانستم نهایت استفاده را از او بکنم. او به کارش افتخار میکرد و به هر کسی که از در رستورانش وارد میشد اهمیت میداد.
_ _ _
شون (دیدی) کومبز: هنرپیشه و خواننده آمریکایی (روزنامه پخشکن) بود. در آن زمان او دوازده سال داشت و شاید هرگز فکر نمیکرد این شغل آغازی برای رسیدن به وضعیت کنونی اوست. او از همان ابتدا بلند پرواز بود.
(پول پوت:) کامبوجی قبل از اینکه یک خیانتکار جنگی معروف و جهانی شود، (سالوت سار) نام داشت. او در جوانی در رشته نجاری و مهندسی رادیو تحصیل میکرد و بالاخره یک (معلم) شد و در یک مدرسه خصوصی در (پنوم پنه) تدریس میکرد ولی به خاطر گرایش به کمونیسم اخراج شد. پس از آن او نام خود را به (پولپوت) تغییر داد و عضو فدایی حزب کمونیسم کامبوج شد. سالها بعد او فرمانده ارتش (خمر سرخ) بود و در چهار سال حکمرانی بیش از یک میلیون کامبوجی را کشت.
(اوپرا وینفری:) مجری سرشناس آمریکایی در (میسیسیپی) به دنیا آمد. پدر و مادرش بیش از حد جوان بودند و به همین خاطر مادربزرگش به او رسیدگی میکرد. او از سه سالگی خواندن و نوشتن را به اوپرا آموخت و او را به کلیسای محلی فرستاد. او میتوانست آیات انجیل را به خوبی از حفظ بخواند. در شانزده سالگی یک روز در مسابقه رادیویی شرکت کرد و برنده یک ساعت مچی شد. وقتی برای گرفتن جایزه خود به ایستگاه رادیویی شهر رفت، مطلبی را برای تهیهکنندگان خواند و از همان زمان با حقوق صد دلار در هفته به عنوان (خبرنگار) استخدام شد.
(تری هچر:) هنرپیشه هالیوود در پنج سالگی توسط شوهر خالهاش مورد آزار قرار گرفت و به همینخاطر مبتلا به مشکلات روحی شد. وقتی کمی بزرگتر شد به تحصیل در رشته بازیگری پرداخت ولی اولین شغل هچر در سال 1984 شغلی عجیب بود. او (تشویقکننده) تیم راگبی (سان فرانسیسکو )49 بود و به خاطر آن پول میگرفت.
(آدولف هیتلر:) در کودکی به مدرسه کلیسا میرفت و آرزو داشت کشیش بشود ولی در سال 1903 و پس از مرگ پدر از مدرسه بیرون انداخته شد. سپس به رشته هنر پرداخت ولی به دلیل بدقول بودن دو بار از آکادمی هنرهای زیبای وین اخراج شد. آدلف خسته، تنها، جوان و غمگین شبها را در پانسیون میگذراند و برای پول درآوردن (نقاشی) میکرد و کارت پستال میکشید. اگر جنگ جهانی اول شروع نمیشد شاید او یک نقاش شکستخورده میشد.
ولی پس از شروع جنگ هیتلر قلم را کنار گذاشت و اسلحه به دست گرفت و به ارتش آلمان پیوست. او آنقدر از جنگ لذت میبرد که چند سال بعد تصمیم گرفت یک جنگ دیگر به راه بیندازد.
(سیلوستر استالونه:) همیشه آدم خشنی بود. او زمانی (جاروکش قفس شیرها) بود. در پانزده سالگی همکلاسیهایش میگفتند او بیش از همه احتمال دارد که زندگیش را روی صندلی الکتریکی به پایان برساند. او بعدها با فیلم (راکی) به شهرت جهانی دست یافت.
(دن براون) نویسنده رمان معروف (رمز داوینچی) که قبل از ساخته شدن، فیلم آن به زبانهای مختلف ترجمه شده بود، در یک دبیرستان به (تدریس) مشغول بود.
(جنیفر لوپز:) مدتها قبل از آنکه به خوانندگی روی آورد و تبدیل به یک ستاره شود هر روز لباس سادهای بر تن میکرد و به دادگستری میرفت تا به شغل خود بپردازد چون او یک (مشاور قضایی) بود.
(بنیتو موسولینی:) دیکتاتور فاشیست ایتالیایی برای یک روزنامه کار میکرد و داستان دنبالهدار مینوشت. یکی از داستانهای او (معشوقه کاردینال) نام داشت که داستان اندوهبار یک کاردینال قرن هفدهمی و معشوقهاش را بیان میکرد.
(فیدل کاسترو:) شایع است که (فیدل کاسترو) رهبر کوبا (بیسبالیست) بود و برای یکی از تیمهای مهم لیگ آمریکا بازی میکرد ولی این گفته اشتباهاست. حقیقت این است که کاسترو فقط در دوران دانشگاه و آن هم در حد معمولی بیسبال کار میکرد. او در سال 1946 در مسابقات بیسبال دانشگاههای حقوق هاوانا مسئول پرتاپ توپ بود و آن کار ساده را هم بد انجام میداد. نکته اینجاست که به گفته خودش به دانشگاه نرفته بود که توپ بازی کند بلکه رفته بود تا علم (حقوق) بیاموزد.
(بیل گیتس:) در عمارت کنگره واشنگتن (پادو) بود.
(ویلیام واتکینز:) رییس فعلی تکنولوژی Seagate در شیفت شب یک بیمارستان روانی کار میکرد. کار او این بود که مراقب بیمارانی که از کنترل خارج میشدند باشد.
(بیل موری:) کمدین آمریکایی بیرون یک بقالی میایستاد و شاه بلوط میفروخت. او مدتی نیز پیتزافروشی کرده است.
(راش لیمبو:) مجری معروف رادیویی آمریکا کفش واکس میزد.
(رابین ویلیامز:) هنرپیشه و کمدین معروف و محبوب هالیوود پانتومیم خیابانی اجرا میکرد.
(تامی هیل فایگو:) از طراحان بنام و معروف لباس که لباسهای طرح او امروزه بر تن بسیاری از اهالی سرشناس هالیوود دیده میشود، زمانی که هیچ فروشندهای حاضر نشد شلوارهای جین طرح او را در مغازهاش بگذارد و به فروش برساند در کنار خیابان و پشت یک وانت آنها را میفروخت.
(جری سینفلد:) کمدین، هنرپیشه و نویسنده آمریکایی تلفنی لامپ میفروخت.
(دمی مور:) که سالهاست دوستدارانش برای گرفتن امضا از او هم به او دسترسی ندارند؛ زمانی برای یک مغازه ظروف کرایه کار میکرد.
(جنیفر انیستون:) پیشخدمت رستوران بود.
(براد پیت) شوهر سابق جنیفر انیستون و همسر فعلی آنجلینا جولی یخچال حمل میکرد.
(گارت بروکس:) چند ماه قبل از اینکه رکورد جهانی را در موسیقی بشکند، فروشنده یک مغازه چکمهفروشی بود.
(جک نیکلسون:) بازیگر قدیمی هالیوود در پستخانه کار میکرد.
(استفان کینگ:) نویسنده، در یک مدرسه (سرایدار) بود و وقتی داشت کمدهای دانشآموزان را تمیز میکرد داستان اولین رمانش به ذهنش خطور کرد.
(هریسون فورد:) نجاری میکرد و به این کار خیلی علاقه داشت. او هنوز هم هر وقت فرصتی داشته باشد به چوب و نجاری روی میآورد.
منبع :ksabz